گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم
گاهی از دوری تو کینه به دل می گیرم
گاهی از حوصله خسته به خودم می پیچم
گاهی از کثرت بیهودگی حتی هیچم
لحظه هایی است که من از تو و خود بیزارم
لحظه هایی که به حال دل خود می بارم
لحظه هایی است که من گنگم و بی ایمانم
در دل غربت هر خاطره جا می مانم
با خودم از عطش دلزده ای می گویم
راه ترک دل نفرین شده را می جویم
از خدا راهِ رهایی ز تو را می خواهم
ساده از عمر نگاهم به دلت می کاهم
گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم
از تماشای دل خستۀ خود می میرم
لحظه هایی است که من میل رهایی دارم
از خودم از تو و از عشق و جنون بیزارم
|